سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ (انعام /108)
و آنهایی راکه جز خدا را می خوانند،دشنام مدهید که آنان از روی دشمنی و به نادانی خدا را دشنام خواهند داد.
این اصل است که خداوند در قرآن مطرح می کند: لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ.( انعام /108) اینگونه برای هر امتی کردارشان آراسته می گردد و اعتقاد پیدا می کند. وقتی خداوند درباره غیر مسلمانان چنین می گوید ،این اصل درباره شخصیت های مورداحترام درمیان مسلمانان بیشتر صادق است که نباید زمینه اختلاف و کینه و تحریک احساسات را فراهم کرد.
شاهد بر همین معنا، روایت امام رضا علیه السلام است که ابراهیم بن ابی محمود خراسانی به آن حضرت می گوید: من روایاتی را در فضل اهل بیت و مخالفین آنان می بینم که مانندش را پیش شما نمی شناسم ، حضرت پس از توضیحاتی در هدف سازندگان احادیث دروغین و دسته بندی آنها،درباره دشنام به آنان می فرماید:
و ثالثها التصریح بمثالب اعداءنا، فاذاسمع الناس الغلو فینا کفروا شیعتنا و نسبوهم الی القول بر بویتنا ...واذا سمعوا مثالب اعداءنا باسماءهم و قد قال الله عزوجل: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ.(صدوق ،عیون اخبار الرضا،ج1،ص304).
و دسته سوم کسانی هستند که با صراحت به بدگویی دشمنان ما می پردازند و آنگاه که مردم غلوهایی که آنان در حق ما ساخته اند را می شنوند، شیعیان ما را تکفیرمی کنند، وشیعیان ما را کسانی می دانند که قائل به ربوبیت ما هستند...و وقتی بدگویی دشمنان ما را در احادیث ساختگی که به نام و ذکر آنها آمده، می شنوند [ما را دشنام می دهند]،در حالی که خداوند فرموده است:و آنهایی که جز خدا را می خواننددشنام مدهید که آنان از روی دشمنی و به نادانی خدا را دشنام خواهند داد.
از این روایات به خوبی استفاده می شود ،در عصر حیات اهل بیت روایاتی جعلی به نام آنان در جهت آلوده کردن فضای دینی در میان مسلمانان ساخته می شده است و هدف از وضع این روایات تشدید درگیری و مخالفت و تحریک احساسات و ایجاد دشمنی با اهل بیت بوده است و حضرت این حرکت را محکوم می کند و به ا ین آیه استشهاد می کند.بنابراین وقتی قرآن کریم حتی با کسانی که رفتار زشت و مخاصمه و جنگ طلبانه دارد می فرماید :
وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ. (فصلت/34)
و نیکی با بدی یکسان نیست.بدی را به آنچه خود بهتر است دفع کن،آنگاه کسی که میان تو و میان او دشمنی است گویی دوستی یکدل می گردد.
در فضای فرهنگی جامعه اسلامی نباید تقابل باشد ،نباید توهین باشد،در این آیه خداوند نمی خواهد که شما رقیب را رام کنید،بلکه می خواهد دشمنی را از بین ببرید،عداوت را طرد کنید و این با خوبی کردن و بدی را با نیکی پاسخ دادن است.قرآن مجید در یک منشور محکم اخلاقی می گوید:
وَ قُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِیناً (اسراء/53). به بندگان من بگو نیکوترین سخن را بگویید و خوب بزنید ،همانا شیطان در دل ها وسوسه می کند و از آغاز دشمن آشکار انسان بوده است و تسلیم است که ناسزاگویی سبب فتنه و عداوت می شود.
به همین دلیل مرحوم مجلسی از شیخ طوسی از حضرت علی علیه السلام درباره اصحاب پیامبر به یاران خود فرمود:
اوصیکم فی اصحاب رسول الله لا تسبوهم، فانهم اصحاب نبیکم وهم اصحابه الذین لم یبتدعوا فی الدین شیئا و لم یوقروا صاحب بدعه، نعم اوصانی رسول الله فی هولاء.(مجلسی،حیاه القلوب،ج2،ص261 و قریب به همین مضمون، بحارالانوار، ج2،ص306) شما رادرمورداصحاب پیامبر خدا سفارش می کنم ،آنان را سب(ناسزا)نکنید که اینان اصحاب پیامبر شما هستند، اصحابی که در دین بدعتی نگذاشتند و بدعتگذار را احترام نکردند.آری رسول خدا در مورد اصحاب به من سفارش فرمود.
حضرت این مسئله را در کلامی دیگر درجنگ صفین هنگامی که شنیدعده ای از اصحابش شامیان را دشنام می دادند، فرمود:انی اکره لکم ان تکونوا سبابین.(نهج البلاغه،خ206) من خوش ندارم که شما دشنام دهنده باشید و در ذیل می فرماید:اما اگر کردارشان را یاد آور می شدید و کارهای نا شایسته آنان را بر می شمرید، به راست نزدیک و معذورتر بود.شما به جای دشنام به آنان می گفتید:اللهم احقن دماءنا و دماءهم و اصلح ذات بیننا و بینهم.بار پروردگارا خون ما و آنهارا حفظ کن.بین ما و آنها اصلاح نما وآنان را ازگمراهی به راه راست هدایت فرما.
این شیوه حضرت حتی در مورد کسانی که با او جنگیدند و خلافتی که مسلمانان با او بیعت کرده بودند نقض کرده و خون مسلمانان را ریخته بودند، انجام می گیرد و نشان می دهد که حضرت چگونه به مسئله ادب درگفتار و ناسزاگویی نکردن پایدار بوده است.و این شیوه در کنار سیره آن حضرت با خلفا و ارتباط و همکاری با آنان آشکارتر می شود.ایشان پس از انتخاب خلیفه اول، هنگامی که گروهی به سوی خانه امام سرازیر شدند تا در مقابل ابوبکر با وی بیعت کنند،بر خلاف انتظار در پاسخ کسانی که دست بیعت به سویش دراز کرده بودند چنین فرمود:
شقوا امواج الفتن بسفن النجاه و عرجوا عن طریق المنافره، و صغوا تیجنان المفاخره، افلح من نهض بجناح او استسلم فاراح...(نهج البلاغه،خ5).ای مردم امواج کوه پیکر فتنه ها را با کشتی های نجات (علم،ایمان و اتحاد) در هم بشکنید،از راه اختلاف و پراکندگی کنار آیید.تاج تفاخر و برتری جویی را از سر بنهید.دو کس راه صحیح پیمودند.آنکس که با داشتن یارو یاور و نیروی کافی به پای خاست و پیروز شد و آنکس که با نداشتن نیروی کافی کناره گیری کرد و مردم را راحت ساخت.
و لذا با شرافت و بزرگواری درباره یکایک خلفا سخن می گوید، اگر نقدی دارد در ضمن همکاری باآنان بیان می کند. او به مناسبت شهادت محمد بن ابی بکر در دوران خلافت خود به یاران خویش خطا به ای خواند و چنین گفت:
چون ابوبکر زمامدار امور شد ،به آسان گیری و محکم کاری پرداخت و به مردم نزدیک شد و اعتدال به خرج داد،پس باوی از راه نصیحت و خیر خواهی مصاحبت کردم و در آن چه خدا را اطاعت می کرد،با کوشش تمام او را اطاعت نمودم و هیچگاه طمع نکردم که حادثه ای برای او پیش آید ومن زنده بمانم در زمام امری که باوی گفتگو داشتم به سوی من بازگردد.(ثقفی کوفی، الغارات،ج1،ص307). این شیوه را عملاً در دوران زمامداری ابوبکر و عمر و عثمان انجام داد و با همکاری خود در جاهای مختلف از اختلاف و درگیری پرهیز کرد. به عنوان نمونه باارائه نظرهای مشورتی و راهنمایی در جهت حفظ آنان در صورتی که مدینه را ترک کنند ، برای جنگ با رومیان در مشورت ابوبکر و برای جنگ با ایرانیان در مشورت عمر مانع از کشته شدن احتمالی آنان شد.(ابن کثیر،البدایه والنهایه،ح16،ص315،نهج البلاغه،خ34وخ146)وحتی به طور کلی در اثر جنگ های خلیفه دوم به ویژه در جنگ هایی که امر بر وی مشتبه می گردید و نیازمند مشاوره با امام علی بود، از مشورت دریغ نمی کرد.به همین دلیل در تاریخ آمده است که گاه حضرت علی جانشین خلیفه دوم در نبود وی می شد، چنانکه پس از اینکه امام علی مانع از شرکت مستقیم خلیفه دوم در جنگ ها شد، خلیفه عمر، تصمیم گرفت که سپاه مسلمین را از پشت سر مدیریت و تقویت کند.این امر مستلزم آن بود که خلیفه از شهر خارح شود و تا نزدیکی میادین جنگ پیش رود.از این رو یک بار وقتی قرار شد برای سپاه اسلام در جنگ قادسیه نیروی کمکی فرستاده شود، به همراه لشکریان برود، عملی را که افزون بر منصب قضاوت جانشینی خود در مدینه بگرداند.ابن اثیر جزری (م 630)در این باره می نویسد: و کان علی القضاء فیما ذکر علی بن ابی طالب ...ثم جمع وجوه اصحاب رسول الله (و اعلام العرب)و ارسل الی علی وکان استخلفه علی المدینه(الکامل،ج2، ص309، دارالکتب العربی، ط2،1387 ق) و علی بر قضاوت شهر حکمرانی داشت و اصحاب پیامبر خدا و اعلام بزرگان را گردآوری کرد و به دنبال علی فرستاد و او را جانشین خود در مدینه گردانید.
و موارد دیگری از همکاری، تعامل میان اهل بیت پیامبر و خلفاء و صحابه وجود داشته و اگر کسانی در فضای تعارضات مذهبی این اختلافات را تبدیل به ضدیت ،توهین و خروج از فرهنگ دینی و ادبی جامعه اسلامی کرده ،اند ، نشان می دهد که با واقعیات تاریخی سازش ندارد و بر خلاف سیره و مشی امام علی است.
و این داستان تنها منحصر به یک مورد نیست ، موارد دیگری از قبول جانشینی امیر مومنان نسبت به خلیفه دوم(ر ک ابن ابی الحدید،شرح نهج البلاغه ،ج3/37)و همکاری با خلیفه سوم عثمان بن عفان به اقتضای شرایط و رعایت مصالح بوده است، که اوج این همکاری ها در جریا ن حکومت خلیفه سوم و مشورت دادن درباره توحید مصاحف، نظارت بر صحت آنها و در جریان محاصره منزل عثمان مشاهده می گردد.زمانی که خلیفه سوم سخت گرفتار است و کمتر یار و یاوری دارد، و شهر مدینه مرکزآشوب و درگیری و افراد در اطراف خانه عثمان گرد آمده اند، درچنین شرایطی امام علی به عثمان کمک کرد و هر چند نسبت به تبعیض ها و حیف و میل هایی که از سوی اطرافیان و عمال عثمان انجام می گرفت و حضرت انتقاد می کرد، اما آن حضرت سعی داشت فتنه را فرو به خواباند و آنگونه که عثمان از امام علی خواست تا با مردم صحبت کند ونگذاردکه بر او بشورند، امام در خواست او را پذیرفت و با مردم صحبت کرد، مشروط بر آنکه عثمان به وعده هایی که می دهد، عمل کند.(بلاذری ، انساب الاشراف، ج5،ص111).و همه این موراد باز نشان می دهد این تعامل ها تا چه حدی در جهت کاهش دادن اختلاف ها و توجه به وحدت بوده است.


4- پرهیز از تکفیر صاحبان فرقه های اسلامی
یکی از عوامل وحدت بخش در راستای ایجاد فضای سالم ایمانی و دینی وفرو کاهش دادن اختلافات و کاستی از تنش ها ، پرهیز از تکفیر کردن است.متأسفانه یکی از بیماریهای جوامع مذهبی رواج تکفیر مخالفان فکری و عقیدتی است.این مذهب آن مذهب را تکفیر می کند و آن یکی این یکی را. این مذهب خود را برحق و دیگری را برباطل می شمارد و بر عکس. تا جایی که در میان پیروان مذاهب فضای سخت و شکننده ای ایجاد می شود که تحمل یکدیگر را ندارند و دست کم بدبینی و کینه در جامعه مسلمین ایجاد شده تا جایی که با ادیان دیگر تعامل می کنند و اما با معتقدان مذاهب اسلامی حاضر به همکاری نیستند.خدای آنها یکی است، قبله آنها یکی است، اما یکدیگر را به کفر نسبت می دهند.
بیماری تکفیر عموماً درمحیط های رشد نیافته از آنجا شکل می گیرد که فرد تصور می کند چون نظرات او درست است، پس دیگری بر باطل و گمراه وقابل تکفیر است. البته طبیعی است که هر فردی نظرات خود را حق وصحیح بداند، اما باید احتمال بدهد که دیگری درباره عقیده او چنین فکر نمی کند و با مقدماتی که در زندگی و محیط دینی تربیت یافته، به نتایج فکر او نرسیده و بسا با مستندات و براهین دیگری به نتیجه ای مخالف آنچه اوعقیده دارد، واصل شده و لذا در پیشگاه خداوند عناد و لجاجی نکرده وبه اصطلاح قرآنی برحق سرپوشی (کفر)نگذاشته ومعذوراست و اگر قرار باشد، هرکس چنین انجام دهد، هر مذهبی مذهب دیگر را تکفیر کند. همه پیروان مذهبی توسط پیروان مذهب دیگر کافر شده اند و این روش موجب درگیری، دو دستگی و رواج تعصب کورکورانه وحب و بغضهای غیرمنطقی و دسته بندی های کاذب و احیاناً نسبتهای خلاف واقع خواهد شد و به رواج کینه، جنگ و برادر کشی خواهد انجامید و به نفع هیچ مذهبی نیست که با این روش با مخالفان خود برخورد کند.به هر حال در قرآن کریم این روش مذمت شده است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى‏ إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً. (نساء/94).
ای کسانی که ایمان آورده اید، چون در راه خدا زمین را طی می کنید، وارسی کنید و به کسی که نزد شما اظهار اسلام می کند مگویید تو مؤمن نیستی.
مفهوم این پیام قرآنی آن است که در گشت و گذار و ارتباط با جوامع و ملتها که انسان افکار و اندیشه های متفاوتی را می بیند، به مجرد اینکه دید کسی بر خلاف عقیده او سخن می گوید، آن کس را طرد ولعن نکند و به دیگران نسبت نا مسلمانی ندهد .ممکن است افراد آن گونه که شما می اندیشید، نیاندیشند، اما دلیل برآن نیست که آنها تکفیر شوند.
در روایتی از امام صادق در مذمت تکفیر دیگران چنین رسیده است:
ملعون ملعون من رمی مؤمنا بکفر و من رمی مؤمن بکفر فهو کقتله
(قمی،عباس، سفینه النجاه ،ج4،ص232،ماده کفر، و بحار الانوار،ج72،ص209).
از رحمت خدا بدور باد، بدور باد کسی که مؤمنی را بکفر نسبت می دهد و کسی که مؤمنی را به کفر نسبت می دهد مانند آن است که او را کشته است.
و در روایتی دیگری آن حضرت نیز می فرماید:وای بر شما که لعن به مؤمنان داشته باشید و آنها را تکفیر کنید.(کلینی،اصول کافی، ج1،ص360).
و نیز صدوق از سلیم بن قیس از امیر مؤمنان نقل می کند که شنیدم می فرمود:
احذروا علی دینکم ثلاثه...رجلاًً قرأ القرآن حتی ذا رأیت علیه بهجه، اخترط سیفه علی جاره و رماه بالشرک، قلت یا امیرالمؤمنین ایها اولی بالشرک؟ قال الرامی.(خصال،ص 139، مجلسی، بحارالانوار، ج72، ص337، بیروت).
از سه گروه در دین خود برحذر باشید.مردی که قرآن می خواند تا جایی که دیده می شود شوق و بهجتی نشان می دهد، اما شمشیر خود را بر همسایه خود می کشد و او را به شرک نسبت می دهد، پس گفتم ای امیر مؤمنان کدام یک به شرک نزدیک تر هستند، آن حضرت فرمود : آن کس که نسبت شرک به دیگران می دهد.
جالبتر از همه اینکه امیر مؤمنان علی مخالفان خود را و حتی کسانی که علناً حضرت را دشنام می دادند و در مرحله ای با حضرت جنگیدند، تکفیر و متهم به کفر و ارتداد و امثال اینها نکرد و از این شیوه ها در برخورد با مخالفان خود استفاده نکرد.از امام باقر در این باره نقل شده است:
ان علیاً لم یکن ینسب احداً من اهل حربه الی الشرک و لا الی النفاق و لکنه کان یقول هم اخواننا بغوا علینا.(حر عاملی،وسائل الشیعه، ج15، ص83،حدیث10،شماره سلسل 20032،آل البیت).
علی هیچ یک از افرادی را که با او جنگیدند به شرک و نفاق متهم نکرد و آنان را تکفیر نکرد، بلکه می گفت آنها برادران ما هستند که به ما ستم کردند.
البته منظور حضرت از اخوان و برادران، اصطلاح در فرهنگ کتابهای فقهی نیست.بویژه درمورد اهل شام. این کلمه قرآنی است، چنانکه قرآن می فرماید: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ.،بلکه مفهومی حتی توسعه یافته تر از آن است، چنانکه قرآن درباره قوم شعیب و ثمود تعبیر به اخ می کند : وَ إِلى‏ مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً (هود/61). وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً. (هود/82).چنانکه همین معنا در روایتی از امام سجاد نقل شده است. (ر.ک:هویزی،نور الثقلین، ج2، ص45، ح108).
یکی از نکات جالب توجه در ارتباط با تکفیر مذهبی، مذمت عجب است. عجب یعنی شیفتگی به دینداری خود است، که آثار و پی آمدهایی دارد که در روایات اهل بیت از آن برحذر داده شده است، چون کسی که همه محور دین و اسلام را خود می داند،گویی که سخنگوی اسلام است ، به راحتی دیگران را تکفیر می کند .در روایتی از پیامبر آمده است:
شرار امتی الوحدانی المعجب بدینه، المرائی بعمله، المخاصم بحجته.(متقی هندی،کنز العامل، ج3، ص515، ح7675). بدترین امت من کسی است که شیفته دین وریا کننده به عمل خود است و با حجت و دلیل با دیگران به نزاع می پردازد و ستیزه جویی می کند. و در روایاتی از اهل بیت آمده است: کسانی که خود را به پندار خویش رهیافته و دیگران را گمراه می بینند، خوراک دوزخ و درقعر هلاکت هستند. (جعفریات ، ص192، صحیح مسلم،ج 4، ص129،ح2024).
بنابراین، عنایت به زدودن فرهنگ تکفیر از جامعه دینی، وجهه دیگر وحدت است، زیرا مبدء نزاعهای مذهبی و مجوز دادن برای بی حرمتی و طرد ،از تکفیر آغاز می گردد و با توجیهاتی به ظاهر پسند مجوز قتل گرفته می شود،حال اگر این فرض گذاشته شود که معیار اسلام آن گونه که از پیامبر نقل شده،مشترکات است:
من استقبل قبلتنا و صل صلاتنا و اکل ذبیحتنا فله ما لنا و علیه ما علینا .(صدوق، خصال، ج1،ص 178،ح237).
کسی که مانند ما به قبله نماز می خواند و نمازی مانند مسلمانان می خواند، وهمانند مسلمانان حیوانات را ذبح می کند و می خورد، همه حقوق واحکام متقابل مسلمانان دارد.
بدون شک اگر با تکفیر در هر سطحی مبارزه شود، نتیجه ای جز تعالی فکر وشفاف شدن حقایق ونزدیکی قلوب وکاهش اختلافات نخواهند داشت و دیگر کسی از این تکفیرها سوء استفاده برای ایجاد جنگ مذهبی نخواهد کرد.
5- رعایت حقوق اجتماعی
یکی دیگر از عوامل موثر در وحدت بخشی جوامع مسلمانان، توجه به حقوق متقابل صاحبان مذاهب واقلیت های مذهبی است.مراد از این رعایت حقوق اجتماعی و سیاسی، فرصت و امکان مساوی برای انجام مراسم و اعمال عبادی متناسب با دیدگاههای مذهبی آنان در یک کشور از سوی دولتهای اسلامی است.لازمة به رسمیت شناختن اختلاف و تنوع افکار، طبایع و سلایق بشری _ که در آغاز این نوشته به آن اشاره گردید و توضیح داده شد که این گوناگونی اندیشه ها وعقاید طبیعی است ـ پذیرش اصل رعایت حقوق متقابل یکدیگر است و گرنه آن وحدت طلبی که قرآن به آن دعوت می کند، عملاً تحقق نخواهد پذیرفت .زیرا بسیاری از منازعات اجتماعی و سیاسی از آنجا شکل می گیرد که افراد و گروهها و صاحبان مذاهب احساس ستم و بی عدالتی در حق خود می کنند و در صورتی که از حق آزادی اندیشه و بیان و برگزاری مراسم و انجام تکالیف نداشته باشند و یا در کشور حقوق اجتماعی و سیاسی آنان مانند دیگر شهروندان استیفا نگردد،احساس ظلم می کنند و به حساب ایجاد محدودیت و تبعیض مذهبی گذاشته می شود، و چون تبعیض در هر حال ستم است، با آموزههای قرآنی ناسازگار است.قرآن کریم با نفی اکراه در دین: (در آیات سوره بقره/256، یونس/ 99) یا به طور مستقیم حق آزادی دینی را پذیرفته ویا آن که با بیان آزادی انسان ها حتی در صورت انتخاب نادرست، و با بیان عدم مشروعیت الزام مخالفان به تظاهر به حق ـ که خود بخشی از هویت دینی و مذهبی حق است، زمینه اجازه فرصت برای انجام تکالیف را فراهم ساخته است، زیرا بین نفی اکراه در دین و آزادی ملازمه است.اگرنباید کسی رامجبورکرد، پس می توان اندیشه وعقیده ای متفاوت داشت ،ازاینرو وقتی اطلاع رسانی انحصاری است، یا انجام شعار دینی در محدودیت است، به صورت مستقیم افراد در محدودیت هستند.هنگامی که اقامه شعائر و ایجاد مراکز عبادی برای غیر مسلمانان جایز است و حکومت های کشورهای مسلمان پذیرفته اند که مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان بتوانند مراکز عبادت داشته باشند و برخی از مفسران به مناسبت تفسیر این آیه شریفه : لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً(سوره حج /40).
و اگر خدا بعضی از مردم را با بعضی دیگر دفع نمی کرد، صومعه ها و کلیساها و کنیسه ها و مساجدی که نام خدا در آنها بسیار برده می شود،سخت ویران می شد.
گفته اند : این که قرآن فریضه جهاد و دفاع را به عنوان پیشگیری از انهدام صومعه ها ،کلیساها و کنیسه ها و مساجد ذکر کرده است، دلیلی براین است که نمی خواهد هرگز مراکز اقامه شعار مذهبی و عبادی غیر مسلمانان نابود شود، زیرا مدلول التزامی این سخن، احترام به مذاهب ،آزادی انسانی در مقام عبودیت و پرستش خداوند است.اگر قرآن برای مراکز مختلف عبادی انسانها ارزشی قائل نبود، یکی از نتایج دفاع و انگیزه جهاد را برای حفظ این مراکز ذکر نمی کرد.و از میان فوائد بسیار دفاع و جهاد، بقای پایگاه های عبادی رابر نمی شمرد.
وآنگهی، این مراکز عبادی را در جنب مسجد قرار می دهد و به همان اندازه که برای مساجد در میان مسلمانان احترام قائل می شود، برای آن مکانها نیز احترام و ارزش قائل می شود.(از باب نمونه ر.ک:فضل الله، تفسیر من وحی القرآن، ج16،ص84، بیروت، دارالملاک، همچنبن قرطبی، الجامع لاحکام، ج6، ص70).
بنابراین وقتی مراکز دینی غیر مسلمانان پذیرفته می شود، آزادی انجام مراسم برای مسلمانان درهر مذهبی که باشند به طریق اولی پذیرفته شده و حق آنان محفوظ است.(درباره آزادی برای ایجاد مراکز عبادت و اجرای مراسم دینی ر.ک ایازی، آزادی در قرآن،ص393). زیرا یکی از لوازم آزادی اجتماعی، اجازه اقامه شعائر و ایجاد پایگاهها و مراکز عبادی است که به عنوان شهروند جامعه دینی محسوب می شوند.اگر ثابت کردیم که در جامعه اسلامی کسی را نمی توان به زور و اجبار ملزم به پذیرش عقیده ای کرد، الزاماًً پذیرفته ایم که او می تواند عقیده خود را داشته باشد و اعمال و مناسکی را که مرتبط به عقیده اوست انجام دهد وتنها با انتخاب و اختیار آزادنه او از مذهب شما، موضوع دگرگون می شود.
نکته دیگر، هر مخالف عقیدتی، دارای مجموعه ای از عناصر عقیدتی است که به آنها عشق ورزیده، مقدسشان می شمارد و می خواهد آن را به خوبی انجام دهد. وقتی قرآن کریم بدگویی به مشرکان را نهی می کند.(انعام/108)نشان می دهد که رفتار با مخالفان عقیدتی (خواه مسلمان باشد یا غیر مسلمان ) باید به گونه ای باشدکه احساسات آنها جریحه دار نشود،چه به صورت سلبی از طریق توهین به مقدسات، ودر مانع شدن از انجام مراسم دینی.به همین دلیل آیه: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ (انعام/108) وچه به صورت ایجابی در رعایت حقوقی که احساسات آنان راجریحه دارمی کندوموافق عقیده آنان نیست و تعیین خط قرمزی برای مجادلات و مناظرات عقیدتی است برای غیر مسلمانان(تا چه رسد به مسلمانان)و هم آغازی برای روش تعیین حق آزادی انجام مراسم دینی در سطح رفتارهای اجتماعی و رعایت ارزش های دینی آنان.
این طبیعی است که شیعیان در کشورهایی که در اقلیت هستند، طالب برگزاری مراسم عزاداری و انجام مراسم دینی در کانون و محافل خود هستند و سنیان بر عکس چنین خواسته ای را در کشورهایی که در اقلیت هستند داشته باشند.
از سوی دیگر وقتی سخن درباره رعایت حقوق اجتماعی می شود،تنها یک بخش آن حق آزادی مراسم مذهبی و دینی و انتشار کتاب،و تبیین دیدگاه ها و اندیشه های آنان است و بخشهای دیگر آن در به رسمیت شناختن حقوق اسلامی مخالفان مذهبی با همه دامنه آن در جامعه است.حقوقی که بهره مند شدن فرد از حق تصمیم گیری و دخالت در سرنوشت خود و جامعه می باشد.این حقوق شامل مسائل زیر می گردد:
1- بهره مندی از حقوق مدنی که مطابق با احکام و شریعت خود باشد و بتوانند در انتخاب همسر، مسکن، روابط مدنی آن برطبق مذهب خود انجام دهندو کسی مانع آنها نشود.
2- بهره مندی از حقوق شهروندی، حق انتخاب، حق بیان و آزادی اندیشه، حق آزادی سیاسی بمانند دیگر شهروندان مسلمان و مشارکت در فعالیت های سیاسی و تشکیل حزب و داشتن روزنامه و مجله و هم شکلی و همانندی عملی و ظاهری در میان همه مسلمانان با هر مذهب وعقیدهای که هستند.
دلیل این حقوق از قرآن روشن است.وقتی درقرآن کریم برقراری اخوت دینی برای همه مسلمانان در سطح مشترکات اصولی دین قائل است و این اخوت فراتر از اثبات حقوق اولیه انسانی برای اقلیت های دینی غیرمسلمان است، قهراً فراتر از حقوق، رعایت برادری و دوستی و محبت و تأکید بر همانندی است.
در مکتب اهل بیت نه تنها برای مخالفان حقوق اولیه ثابت شده و اختلاف مذهبی مانعی برای ارث و ازدواج آنان در کنار موافقان مذهبی شناخته نشده (آن گونه که برای اهل کتاب و غیر مسلمانان منع شده است) و همانندی و هم شکلی با ایشان در جامعه اسلامی مطلوب شناخته شده، بلکه ائمه اهل بیت، حقوق ثانوی متعددی برای مجموعه مسلمانان از جمله مخالفان مذهبی را باز گفته اند، که بعداً درباره آن صحبت خواهیم کرد.
به هر حال، اگر قبول کردیم که مخالفان مذهبی مسلمان، مانند همه پیروان مسلمان، دارای حقوق مشترک و مساوی است و پذیرفتیم که آزادی حق انسان است و آدمی چون موجودی محق است، حق دارد که انتخابگر باشد، چون آزاد است، حق تصمیم گیری دارد.حق داشته باشد چناچه به او تعدی شد به مراجع و محاکم ملی مراجعه کند و دعوایش را در دادگاه مستقل و بیطرف طرح نماید و دستگاه قضایی موظف باشدکه علنی به کار اورسیدگی کند.واین مسائل ربطی به وظیفه فرد درقبال خداوندندارد.

6- رعایت نکات اخلاقی
رعایت اصول اخلاقی هرچند در قالب حقوق نمی گنجد، اما در ایجاد وحدت میان مسلمانان تأثیر بسزایی دارد.این مرتبه که بالاترین مرتبه در میان عوامل وحدت بخش تلقی می گردد، از نکاتی است که قرآن به همه مسلمانان سفارش می کند و رعایت آن بمثابه مکارم اخلاق تلقی می گردد و از جایگاه ومرتبه ای بلند درآموزه های قرآنی دارد.در تعالیم قرآن مجید درباره همه مخالفان حتی غیر مسلمانان آمده است:
لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ* إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى‏ إِخْراجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمون (ممتحنه/9-8)
خداوند شما را از نیکی کردن و دادگری نمودن با کسانی که در دین با شما کارزار نکرده اند و شما را از خانه هایتان بیرون نرانده اندبازنمی دارد، همانا خدا دادگران را دوست می دارد، جز این نیست که خدا شما را از دوستی کردن با آنان که در دین با شما کارزار کرده اند و از خانه هایتان بیرون راندند و بر بیرون کردن شما (با دیگران)همکاری کردند باز می داردو هر که با آنان دوستی کند، از ستمکارانند.


+ نوشته شـــده در دوشنبه 93 اسفند 25ساعــت ساعت 9:0 صبح تــوسط سعید جندالمهدی | نظر بدهید