سفارش تبلیغ
صبا ویژن
متن لهوف

راوى گوید: بعد از آن ، سر نازنین امام حسین علیه السّلام را با زنان و کودکان آن امام مبین ، به مجلس یزید بى دین بردند به هیئتى که همه ایشان را به یک ریسمان بسته بودند و چون با آن حالت وارد مجلسیزید شدند در مقابلش ایستادند و حضرت سجادعلیه السّلام فرمود: اى یزید! تو را به خدا سوگند مى دهم به گمان تو اگر پیامبر، ما را به این هیئت دیدار نماید چه مى کند؟

یزید حکم کرد ریسمانها را بریدند و آل طه و یاسین را از قید طناب رها ساختند سپس یزید، سر مبارک امام علیه السّلام را در پیش رو گذاشت و زنان را در پشت سر خود جاى داد تا چشم ایشان به سر انور امام حسین علیه السّلام نیفتد و لیکن جناب سیدالساجدین علیه السّلام چشمش بر آن سر نازنین افتاد و بعد از آن صحنه دلخراش ، دیگر تا آخر عمرش گوشت کله حلال گوشتى تناول نفرمود.

و اما زینب خاتون علیه السّلام چون سر مبارک برادر خود را بدید از شدت ناراحتى دست در گریبان برد چاک زد سپس به آواز غمناک فریاد واحسیناه .... برآورد به قسمى که ناله اش دلها راخراشید.

راوى گوید: به خدا سوگند که همه آن کسانى که در مجلس یزید حضور داشتند از ناله جانسوز او به گریه و افغان افتادند و در آن حال خود آن پلید لب از گفتار فرو بست و ساکت بود.

پس یکى از زنان بنى هاشم که در خانه یزید بود بى اختیار براى امام حسین علیه السّلام بگریست و به آواز بلند با ناله و فغان گفت : یا حبیباه ! یا سید اهل بیتاه یابن محمداه !

راوى گفته که هر کس از آن اهل مجلس صداى آن زن را مى شنید بى اختیار گریه مى کرد.

در این بین یزید لعین چوب خیزران طلبید مکرر با آن چوب به دندان مبارک فرزند رسول الله صلى الله علیه و آله مى زد.

در این هنگام ابو برزه اسلمى خطاب به آن بدتر از ارمنى ، نمود و گفت : واى بر تو اى یزید! به چه جرات چنین جسارتى مى نمایى و با چوب ، به گوهر دندان حسین فرزند فاطمه اطهر مى زنى ؟ من گواهى مى دهم که به چشم خود دیدم که رسول خداصلى الله علیه و آله دنداهاى ثنایاى حسن و حسن را مى بوسید و مى فرمود: ((انتما سیدا...)) شما دو نفر سید و سرور جوانان اهل بهشت هستید، خدا بکش کشندگان شما را و لعنت کند آنها را و جایگاه ایشان جهنم باد که بد جایگاهى است .

رواى گوید: پس یزید از این سخنان به خشم آمد و حکم داد که ((ابوبرزه )) را از مجلسش بیرون افکنند. در این هنگام او را کشان کشان بیرون نمودند راوى گفت که یزید ملعون در مقام تمثیل به ابیات ابن زبعرى را که در هنگام شکست مسلمانان در جنگ احد به عنوان فتح نامه براى کفار قریش و اصحاب ابو سفیان در مکه انشاء نموده بود، همى ترنم و زمزمه داشت : ((لیت اشیاخى ببدر....))؛ یعنى اى کاش بزرگان قوم از قریش که در جنگ بدر کشته شدند (مانند عتبه ،

شیبه ، ولید، ابوجهل و غیره ) در اینجا حاضر بودند و مشاهده مى کردند چگونه طائفه خزرج که یاور رسول الله بودند، از شمشیرهاى قریش به جزع و افغان آمده اند، تا از دیدن این صحنه ، صداها به شادى بلند نمایند و صورتهایشان از شدت سرور و خرسندى ، درخشنده

شود و بگویند م یزید دستت شل مباد که این چنین عمل نمودى و انتقام از بنى هاشم گرفتى . (این بیت از اشعار خود یزید است ).

ما بزرگان خزرج را در جنگ احد کشتیم و این معامله را با معامله بدر برابر داشتیم و جنگ بدر بر جنگ احد زیادتى ننمود.

بنى هاشم به لعب ، هواى سلطنت داشتند و اسلام را بهانه کردند؛ نزول وحى را حقیقتى نبود (مراد آن کافر از بنى هاشم جسارتت است نسبت به حضرت ختمى مرتبت صلى الله علیه و آله ) از نسل خندف نبودمى آگر از اولاد احمد مختار انتقام خون کشتگان بدر را نمى کشیدم .(39)

سخنرانى زینب کبرى علیه السّلام درمجلس یزید

راوى گوید: در آن هنگام زینب کبرى علیه السّلام بر پا خاست و این خطبه را که دقایق نکاتش موسس دقایق ایمان و لطایف بیانش مزین کاخ ایقان است ، ادا فرمود: ((الحمدلله ....))؛ سپاس بى قیاس ذات مقدس الهى را سزاست که ذرات ماسوى را به قبول اشه انوار وجود، پرورش داد و درود نامحدود بر احمد محمود رسول پروردگار و درود بر آل اطهار او باد. خداوند راست گفتار در کتاب معجز آثارش چنین تذکار فرمود: (ثم کان ...)(40) ؛ سپس سرانجام کسانى که اعمال د مرتکب شدند به جایى رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به مسخره گرفتند! اى یزید! آیا چنین گمان بردى که چون اقطار زمین و آفاق آسمان را بر ما سخت تنگ گرفتى و راه چاره را بر رویمان محکم بسته داشتى به نحوى که سر انجام آن به اینجا رسید که مانند اسیران

کفار ما را دیار به دیار کشاندى ، در نزد خدا موجب خوارى و مذلت ما و عزت و کرامت تو خواهد بود؟! بدین خیال باطل دماغ نخوت و تکبر را بالا کشیدى و به اظهار شادمانى پرداختى و مانند متکبران به دامانت نظر عجب و خود بینى افکندى که اینک دست روزگار را به مراد خویش بسته و امور را منظم مى پندارى ، مگر نه این است که سلطنت حقه ما خانواده رسول است که تو به ظلم و ستم آن را خالصه خود نمودى ؟! اینک آرام باش و به خود آى و فرمان واجب الاذعان حضرت سبخان را از خاطر نسیان منما که فرموده (و لا یحسبن ....)(41) ؛ آنها که کافر شدند (و راه طغیان پیش گرفتند) تصور نکنند اگر به آنان مهلت مى دهیم ، به سودشان است ! ما به آنان مهلت مى دهیم فقط براى اینکه بر گناهان خد بیفزایند و براى آنها، عذاب خوار کننده اى اسیرى چو غلامان آزادشان نمود؛ اینک ادعاى تو عدالت و دادگسترى است که زنان و کنیزکان خود را در پس پرده عزت محترم دارى و از نامحرمان مستور نمایى (ولى ) دختران پیغمبر را در حالى که پوشش مناسبب ندارند مانند اسیران در شهر بگردانى و در جلو دیدگان نامحرمان به تماشا بگذارى ؟! و مردم دور و نزدیک و پست وشریف با چشمان اهانت آمیزى به خاندان رسول خدا بنگرند در حالى که از مردان آنان کسى را باقى نگذاشتى تایارو و حمایت آنها باشند چگونه مى توان امید رعایت از گروهى داشت که پاره هاى جگر پاکان

از دهان آنها فروریخته و گوشت تن هایشان از خون شهیدان روییده !

و چگونه در بغض وعدوات ما اهل بیت رسول صلى الله علیه و آله کوتاهى تواند نمود آن کس که همیشه به چشم دشمنى و به دیده حسد و کینه به سوى ما نگریسته و اینک تو با چوپ خود دندانهاى ثنایاى ابى عبدالله سید شباب اهل جنت را آزرده مى دارى و نه این گناه را به چیزى شمرى و نه این امر شنیع را عظیم مى پندارى ! اى یزید! اینک تو به پدران خود مباهات دارى و همى گویى که ((اگر بودند از روى شادى بگفتندى که اى یزید، دستت شل مباد که چنین انتقام از بنى هاشم کشیدى !)) اینک هم با تکبر و غرور چوب بر دندانهاى مبارک سید و سرور جوانان اهل بهشت مى زنى چگونه چنین سخن نرانى در حالى که خون ذریة رسول مختار بریختى و زخم دلها را تازه کردى و بیخ دودمان را بر کندى و زمین را از خون آل عبدالمطلب که ستارگان روى زمین بودند، زندگین ساختى و به پدران کافر خود همى صدا بر مى آورى ، به گمانت که ایشان را بر این طلب دارى که شتابان به آرامگاه ایشان (در جهنم ) خواهى شتافت و در آنجا آرزو مى کنى که کاش دست شل و زبانت لال بودى تا ناگفتنى را نگفته و ناکردنى را به جاى نیاوردى بودى خداوند! حق ما را از ستمکاران ما برگیر و غضب را برایشان فرود آورد؛ زیرا خون ما را ریختند و یاران ما را بکشتند

اى یزید! به خدا سوگند که با این جنایت عظیم ، پوست خود را دریدى و گوشت بدن خویش را پاره نمودى ! و در فرداى قیامت به

نزد رسول صلى الله علیه و آله بیایى در حالى که بارگناه کشتن ذریه پسامبر را بر دوش کشیده وحرمت عترت او را شکسته و بر آنان که پاره تن رسول بودند ستم نموده و بر آنان در آن مقام که خدا عزوجل پراکنده ، ال رسول را جمع سازد و کار ایشان را به صلاح آورد و حق ایشان را از ستمکاران بگیرد که خداوند متعال فرمود: ((ولا تحسبن ...(42))))؛ هرگز گمان مبر کسانى که در راه خدا کشته شدند، مردگانند بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.

اى یزید! براى تو همین مقدار بدبختى کافى است که حاکمى چو خدا و دشمنى چو محمد مصطفى صلى الله علیه و آله دارى همانطور که ما را پشتیبانى مانند جبرئیل ، کافى است .

به زودى معاویه و یاران بى ایمانت که تو را به خیال استحکام اساسسلطنت انداختند و بر گردن مسلمانان سوار نمودند، خواهند فهمید که ستمکاران را آتش دوزخ بد عوض و پاداشتى است و همچنین خواهند دانست که شما ستمکاران یا ما ستم دیدگان ، کدامیک جایگاهش بدتر و یاورانش ضعیف تر و کمتر خواهد بود.

اگر چه مصیبت هاى وارده از چرخ دون کار مرا به جایى رسانید که با چو تو ناکسى سخن گویم ولى با این همه من باى تو قدرى نگذارم

و نکوهش و توبیخ تو را فراوان نمایم ؛ چه کنم که دیده گریان و سینه از داغ مصیبت بریان است ؛ چه بسیار جاى شگفت است که حزب خدا و مردمان نجیب به دست لشکر شیطان نانجیب است که حزب خدا و مردمان نجیب به دست لشکر شیطان نانجیب که از زمره طلقاء و آزاد شدگانند، شهید شوند اینک خون ما از دستان شما ریزان است و گوشت ما از بن دندانتان آویزان اینک اجساد طاهره وپاک شهیدان و نو گلهاى سیدلولاک در بیابان افتاده که زوار ایشان گرگان بیابان و درندگان صحراست پس اگر امروز اسارت ما را غنیمت شمردى ، به زوید خواهى یافت که بجز غرامت و خسران چیزى نبردى و ان در روز باز پسین است که نبینى بجز جزاى عملى را که خد پیش فرستاده اى و پروردگار بر بندگان خود ستمکار نیست و شکایتمن به سوى خداى تعالى و تکیه و اعتماد من بر اوست .

اى یزید! تو مکر و حیه خویش را به پایان و کوشش خود را به انجام رسان وجهدترابه کاربر اما به خدا سوگند که نام ما را از از صفحه روزگار نتوانى برداشتو بر خاموشى نور وحى قدرت نیابى و به گرد همت عالى ما نخواهى رسید و پلیدى این ننگ رااز خود نخواهى فروشست حال راى واندیشه ات نیست الا سستى و خرافت و روزگار زندگانیت مگر اندک و جمع اثاث سلطنت نیست مگر پراکندگى ، آن روز که منادى ندا کند که لعنت خدا مر ستمکاران راست و حمد مر خدا متعال را که اول کار مارا به سعادت و مغفرت و آخر آن را به شهادت و رحمت ختم نمود و از حضرت اله چنین

مسئلت دارم که شهیدان دشت بلا را ثواب کامل و مزید را اجر عطا فرماید وبر باز ماندگان ایشان نیکو خلیفه باشد؛ زیرا حضرتش رحیم و ذات اقدسش و دود و کریم است و (حسبنا الله ... (43)))(44) .

خلاصه ، چون خطبه پاره تن حضرت زهرا علیه السّلام به انجام رسید، یزید پلید سخن نتوانست گوید جز آنکه بر سبک اوباش این شعر را بخواند:

خلاصه ، چون خطبه پاره تن حضرت زهرا ع به انجام رسید، یزید پلید سخن نتوانست گوید جز انکه بر سبک اوباش این شعر را بخواند: ((یا صیحة ...))؛ بسا ناله زنان داغدار که به نزد کسان ، شایسته است و چه سهل و آسان است مردن بر زنانى که از درد مصیبت مى نالند. راوى گوید: سپس ‍ یزید عنید با اهل شام مشورت در میان آورد که نسبت به اسیران چسان سلوک دارد و با ایشان چگونه رفتار نماید؟ آن سگهاى ناسپاس سخن به زشتى گفتند و در مشورت خیانت کردند و اشاره به قتل اهل بیت نمودند به سخنى که ذکر آن نشاید، ولى نعمان بن بشیر به صدق سخن راند گفت : اى یزید! اندیشه کن که اگر احمد مختار در این روزگار مى بود چه قسم با ایشان رفتار مى نمود، اکنون تو همان رفتار را نمافاسق میسر نیست . داستان مرد شامى در مجلس یزید

مردى از شامیان نظرش به فاطمه بنت حسین ع افتاد، در این هنگام به یزید گفت : اى امیر مومنان ! این کنیزک را به من ببخش .

فاطمه مکرمه رو به زینب کبرى - آن پناه اسیران - آورد که اى عمه ! یتیمى مرا بس نبود که به خدمتگذارى در من طمع دارند! زینب کبرى به او تسلى داده فرمود: خاطر آسوده دار که چنین امرى براى این

 

مرد شامى گفت : مگر این کنیزک کیست ؟

یزید گفت : فاطمه دختر حسین است و آن یکى نیز زینب دختر على بن ابى طالب مى باشد.

مرد شامى گفت : آن حسین که پسر فاطمه و فرزند على بن ابى طالب است ؟!

یزید گفت : آرى ، چنین است !

مرد شامى گفت : اى یزید! لعنت حق بر تو باد؛ عترت پیغمبر را به قتل مى رسانى و آنان را اسیر مى نمائى ؟! به خدا سوگند که هیچ خیالى درباره اینان نکردم جز آنکه آنان را اسیران روم پنداشتم !

یزید گفت : تو را نیز به اینان ملحق سازم . آنگاه حکم نمود آن مرد شامیم را گردن زدند.

راوى گوید: یزید حکم نمود که خطبه خوان بر منبر رود تا حسین پدر بزرگوارش را به زشتى نام برد. سخنران به حکم آن ملعون ، بر منبر رفت و آنچه که یزید و معاویه لایقش بودند نسبت به شاه اولیاء و فرزندش سید الشهداء، در غایت مبالغه ذکر نمود و یزید و پدرش معاویه پلید را مدح کرده و به نیکى نام برد. سپس امام سجاد ع با صداى بلند فریاد زد که : ((ویلک ...))؟! یعنى اى خطیب ! واى بر تو، رضاى حق را در دادى و خشنودى مخلوق خریدى ! منزلگاه تو در قیامت پر از آتش است .

 

 


+ نوشته شـــده در جمعه 92 آذر 22ساعــت ساعت 11:44 صبح تــوسط سعید جندالمهدی | نظر بدهید