«سَیَّارَةٌ» گروهى بودند رهگذر که از ناحیه مدین به طرف مصر مىرفتند، و این امر سه روز بعد از آن بود که یوسف را در چاه انداخته بودند. اهل کاروان راه را گم کرده بودند و نزدیک این چاه فرود آمدند.
فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ وارد کسى است که بر سر آب مىآید تا براى گروهى آب ببرد:
آنها مردى را فرستادند تا برایشان آبى پیدا کند، نام او، مالک بن ذعر، بود.
فَأَدْلى دَلْوَهُ سطلش را در چاه افکند، یوسف به ریسمان چسبید، وقتى که آن مرد دلو را بالا کشید ناگهان غلامى بسیار زیبا مشاهده کرد. «قالَ: یا بُشْرى»: به خودش گفت: مژده باد مرا، خوشا به حالم، (این معنا در صورتى است که «بشراى» با فتح «ى» خوانده شود که گویا مرحوم مصنّف همین قرائت را پذیرفته است) امّا اگر بر طبق معمول: «یا بُشْرى» خوانده شود به این معناست: که آن شخص بشارت را مورد ندا قرار داد و گویا چنین گفت: اى بشارت اى خوشبختى بیا که به وقت آمدى.
وَ أَسَرُّوهُ ضمیر جمع براى تمام اهل کاروان است: از کاروانهاى دیگر این امر را مخفى داشتند.
بعضى گفتهاند: اهل کاروان امر یوسف و این که او را در چاه یافتهاند از دیگران ترجمه جوامع الجامع، ج3، ص: 195
مخفى داشتند بلکه مىگفتند صاحبان این آب این غلام را به ما سپردهاند که در مصر برایشان بفروشیم.
ابن عباس مىگوید: ضمیر، به برادران یوسف برمىگردد یعنى آنها به دیگران گفتند: این غلام مال ماست و گریخته، پس از ما آن را بخرید، یوسف از ترس این که او را بکشند ساکت بود و هیچ نمىگفت.
«بِضاعَةً» منصوب است بنا بر حالیت: او را همچون کالاى تجارتى مخفى داشتند.
